-
نویسنده: حبیبه جعفریان
ناشر: سپیده باوران زیر نظر موسسه تحقیقاتی امام موسی صدر
نوبت چاپ: دوم (1393)
تعداد صفحات: 176 صفحهبه نظر من یکی از جذاب ترین شخصیت های تاریخ معاصر امام موسی صدر است ، امام موسی صدر ، مدارا را جایگزین سخت گیری ، همدلی را بر جای ستیزه جویی نشاند، بر آتش دشمنی ها و کینه جویی ها ندمید و از اسلامی سخن گفت که فروتن، نوع دوست و سرشار از مهرو مداراست.
امام موسی صدر، قداست های دروغین و غیرت های خانمان برانداز را نخواست و به سویی رفت که زبان همراهانش را هم علیه او دراز کرد، میتوانست سخنان درشت و گزنده بگوید تا او را بستایند و بر صدر نشانند، اما او صدر بود و صدارت های ناپایدار و هزینه ساز برای مردم بینوا را نمی خواست.
امام موسی صدر، اندیشه و شیوه ای نادر و بسیار دشوار را برگزید… روشنفکری دینی شاید در سال های آینده به جایی برسد که او در دهه ۵۰ شمسی رسیده بود ، دوره پیشوایی او در میان مسلمانان لبنانی، دورانی سربلند و سند افتخار است برای کسانی که دیانت را پشتوانه سیاست میدانند.
کتاب هفت روایت خصوصی مجموعه مصاحبه های حبیبه جعفریان با نزدیکان امام موسی صدر است که به نثر روان و قشنگی نوشته شده و خواننده را خسته نمیکند، برای کسانی که با ایشان آشنایی ندارند هفت روایت یکی از بهترین گزینه های شروع آشنایی با اندیشه های امام است.
در مقدمه ی این کتاب می خوانیم:
خانواده صدر عجیبند رفتار آنها و کاراکترشان آن تکه ی واقع بین ذهن آدم را – که همان تکه ی بدبین اش است- به چالش می کشد و درباره ی حجم نفوذ شر در جهان پیرامونش به شک می اندازد. آنها خوب اند و بر خوب بودن اصرار دارند. همانطور که اصرار دارند و برایش مدرک دارند که آقای صدر زنده است، جایی در لیبی ، و روزی برخواهد گشت. از این اصرار آنها، از این پافشاریشان بر امید و برای امید خوشم می آید. خوشم هم نیاید تحت تاثیر قرارم می دهد. بارها شده خواسته ام صراحت و زمختی به خرج بدهم و بگویم چرا؟ به چی امید دارید؟ ولی هر بار که صدای ملیحه را پشت تلفن از بیروت می شنوم، هر بار که به چشم های حورا خانم نگاه می کنم، هر بار که خانم خلیلی، خانم آقا موسی، با آن صدای خیلی متین آرام ازم میپرسد «خانواده خوبن؟» و هر بار که در متنی یا یادداشتی که نوشته ام یکیشان با مداد و محتاطانه «بود»ها و «داشت» های مرا درباره امام موسی صدر به «هست» و «دارد» تغییر می دهد کم می آورم. در برابر تراکم ایمان و فشار امیدواری آنها، کم می آورم. ایمان و امید از آن چیزهایی است که آدم در برابرش کم می آورد. خلع سلاح میشود. مثل رویارویی با آدمی است که از مرگ نمی ترسد.
بخشی از متن کتاب:
هیچ کدام مان لبنان نبودیم که بابا رفت. مامان هم فرنسه بود. چون مریض و بستری بود.
من مثل همیشه اخبار گوش نمیکردم. یعنی اولش را گوش نمیکردم. سر خودم را گرم میکردم یا میرفتم بیرون ازآن اتاقی که تلوزیون یا رادیو بود و هر فاجعه ای که قرار بود خبر بدهد، بدهد بعد می آمدم تو. راه حلی بود که من جوان خام ۱۵، ۱۶ ساله برای روبرو نشدن با فاجعه کشف کرده بودم. روشی که وقتی بابا گم شد کمکم نکرد.کمکم نکرد گم شدن بابا را نفهمم یا به خاطرش درد نکشم. بین ما خواهر برادرها قبل از هرکسی صدری خبر داشت. او اخبار را شنیده بود. همان اولش و همان بدترینش را و از ما قایم میکرد. تلفن آپارتمانمان را خودش قطع کرده بود. پیگیریها را از خانه همسایه انجام می داد که ما چیزی نفهمیم. طفلک برادرم! فکر میکرد قضیه یکی دو روزه تمام است و میخواست ما; من، مامان،حمید و ملیحه زجر نکشیم. ولی قضیه یکی دو روزه تمام نشد و خبر به ما هم به ناچار رسید.
-
۲۴ آبان ۱۳۹۴