صدای نقاره ها را که می شنوی وجودت سر مست عطر حضور در بارگاه ملکوتی آن امام همامی می شود که معین الضعفاست و واسطه ی فیض و تو سراسر ضعف و نیاز! پرنده ی خیال دست دلت را گرفته و با خود به مشهد الرضا می برد! از خیابان امام رضا ع وارد خسروی می شوی. تصمیم گرفته ای تا از باب الجواد وارد شوی! آرام و متواضعانه قدم بر میداری و می رسی به متن اذن دخولی که بر روی تابلوی جلوی حوض صحن رضوی نصب شده. به نشانه ی ادب دست بر سینه می خوانی : اللّهم إِنی وقفْتُ علی بابٍ من بیوتِ نبیک و آل نبیک…؛ خداوندا! بر درگاه یکی از خانه های پیامبر و دودمان پیامبرت ایستاده ام… خدایا! مردم را از اینکه بی اجازه وارد خانه ی پیامبر شوند، منع کرده ای. من به حرمت پیامبرت در حال غیبتش مثل حال حضور و حیاتش عقیده مندم و می دانم که فرستادگان تو زنده اند و نزد تو روزی می برند، جایگاه مرا در اینجا و این لحظه می بینند و سخنم را می شنوند. پروردگارا! ابتدا از او اذن می طلبم، سپس از پیامبرت و از جانشین تو که اطاعتش بر من واجب است… . کمی تعلل برای آمادگی و رقت قلب! سعی می کنی خودت را به درب ورودی صحن آزادی برسانی تا از آنجا مشرف شوی به حریم نورانی حضرتش! خواندن زیارت نامه و دو رکعت نماز زیارت بالای سر… چه صفایی دارد اگر معرفت چاشنی این زیارت ناب گردد. حرکت قدم به قدم در پشت سر امام و الگو قرار دادن ایشان، در تمامی حرکات و سکنات زندگی! کمی بعد خودت را در میان صحن انقلاب و روبروی سقا خانه ی “اسمال طلا” می یابی. با همان شور و نشاط همیشگی! بعد هم دنبال جایی می گردی برای نشستن در گوشه ای از صحن انقلاب و دیدن مضجع شریف و بارگاه ملکوتی اش… این بار درد دلت را بدون ادای کلمه ای و صرفا با نگاه ممتدت با امام نجوا می کنی و امام هم می شود سنگ صبورت!
-
۲۲ مرداد ۱۳۹۵
کمی تعلل برای آمادگی و رقت قلب! سعی می کنی خودت را به درب ورودی صحن آزادی برسانی تا از آنجا مشرف شوی به حریم نورانی حضرتش!…