گام هایم را سریع بر می دارم تا شاید بتوانم کمی از دلشوره ی دیر رسیدنم را جبران کنم. مدام با خود مرور می کنم که برای چه دارم می روم. از قبل گفته اند گروهت ۱۲ نفره هست… اولین تجربه ی چهار شبانه روز با دختران دانش آموزِ خرمشهری…ان هم با برخی مشهد اولی ها…! ساعت کمی از شش و نیم گذشته که خودم را به مسئول اردو می رسانم… کمی با غضب نگاه می کند که چرا دیر امدی و… منم عذر تقصیر میخواهم و با گرفتن اسامی دانش اموزانِ گروهم در بین جمعیت متواری می شوم!
بله با خودم می شدند دوازده تا! دو تا ستاره نشانِ کمک مربی داشتم…! چه ستاره هایی…چه بچه هایی! از هر قد و قواره ای هم در گروهم بودند… کتاب پنجره فولاد و نشریه های آهوانه را قبل اردو برای مطالعه ی مربیان در اختیارمان قرار داده بودند… همچنین صوت های چگونه یک نماز خوب بخوانیم را با هم در گروه مجازی آهوانه خلاصه نویسی و مرور کرده بودیم… البته باید به یکی از مهم ترین دغدغه های مسئول گروه جهادی سفیران کوثر نور هم پاسخ می دادیم! “مربیان باید هدف از خلقت انسان را برای بچه ها در طول مسیر رفت به مشهد توضیح دهند.” طرح درسش را هم داده بودند و مفصل در گروه آهوانه بحث کرده بودیم… خلاصه من بودم و یک دنیا حرف برای یازده دانش آموز قد و نیم قد پر سوالی که بین شان مشهد اولی هم به چشم می خورد… خدا می داند چه طعم شیرین پر تلاطمی را چشیدم … اما آنان که کمر همت بسته بودند برای یک عمر مجاهدت هم دیدنی بودند… من به چشم خود دیدم “هزاران شب در بیابان آهوانی در طواف جای پایت را!” از دغدغه هایشان گرفته تا همت شان!… بماند…
خاطرۀ یک همرزم از سفر فرهنگی_زیارتی مشهد مقدس- طرح ضامن آهو ۲۱-مرداد ۹۴
بازنشر و کپی خاطرات با اجازه کتبی از گروه جهادی سفیران کوثر نور امکان پذیر است.