تا حالا شده به درست بودن چیزی شک کنید و خدا خیلی زود و خوشگل جوابو بذاره تو کاسه تون؟؟؟؟ برای اولین بار بود که اردوی جهادی رو تجربه می کردم. توی مسجد یه روستایی مشغول کارهای فرهنگی بودیم و عده ی زیادی وروجک دورو برمونو گرفته بودن، سوره می خوندن و جایزه می گرفتن. توی دلم شک کرده بودم که :آخه این کارایی که می کنیم فایده ای هم داره؟ اصلا خدا این کارای کوچیک رو ازمون قبول می کنه؟ و از این دست سوالا که از در مسجد اومدم بیرون و دیدم کفشام نیست!!! همونطور با جورابای سفیدی که پام بود طول و عرض روستا رو گشتم اما خبری از کفشام نشد. مجبور شدم بقیه فعالیتهامو با یه دمپایی که فکر می کنم سایزش چهل و شیش بود ادامه بدم با چه ابهتی اومده بودم با چه خفتی داشتم می رفتم. مامان بزرگم همیشه میگفت دعا کن همیشه خدا عاقبت بخیرت کنه، من تازه الان با بند بند وجودم داشتم به حکمت این دعا پی می بردم. موقع برگشت وقتی سوار مینی بوس شدم و بچه ها منو با اون وضع دیدن،جریان رو ازم پرسیدن و هر کس یه نظری می داد اما شاه کلید حرفها این بود:
“قدیما وقتی کسی می رفت زیارت و کفشاش گم می شد، میگفتن فلانی زیارتش قبول شده.شمام جهادت قبول شده که فاخلع نعلیک شدی خواهر!!!” بله…خدا بدجوری جوابمو گذاشت تو کاسه م! تا من باشم دیگه به چیزی که حقه شک نکنم!!
خاطرۀ یک همرزم از اردوی جهادی بهمن ۹۳- طرح ضامن آهو ۱۸- خرمشهر
بازنشر و کپی خاطرات با اجازه کتبی گروه جهادی سفیران کوثر نور امکان پذیر است.