-
-
نمازِ لب طلایی
اردوی جهادی همه چیزش خاطره می شود؛ حتی خواب ماندن هایش…!
-
چاقاله بادام های سبز چشمک زن!
امان از چاقاله بادام های سبز چشمک زن گوشه ی پیاده روهای بازار!
-
سفید بخت…!
خانم هایی که کنار قبر بودند و میخواستند بلند شوند خطاب به ما میگفتند “سفید بخت شوید”!
-
آن اردوی به یاد ماندنی…
فضای آن اردو هیچ وقت فراموشمان نمیشود… از نظر جسمی شاید سخت بود ولی روحی هرگز…
-
قربون کبوترای حرمت…!
یادم نمی رود که با چه ذوق و شوقی چاپ روی پارچه را یاد گرفتم و روی مقنعه ای که گروه جهادی به من هدیه داده بود ، با دست های خودم ، یک ترمه ی زیبا چاپ زدم .
-
بهترین خاطره ی عمر من
یک دل سیر از دلتنگی هایم با آقا حرف زدم…
-
اولین سفر مشهد
این قلم تاب نوشتن ندارد و نه زبان من قادر به گفتن است! همیشه حرم را از تلویزیون میدیدیم و باور نمیکردیم که در حال حاضر مقابل حرم امام رئوف ایستاده باشیم و حرم را از نزدیک ببینیم…
-
وضوی بی اشکال
می خندیدند و کل فضا! را روی سرشان گذاشته بودند…بنده هم آن وسط کلافهی رو به خوشحال ایستاده بودم…
-
در مسیر رفت
البته باید به یکی از مهم ترین دغدغه های مسئول گروه جهادی سفیران کوثر نور هم پاسخ می دادیم! “مربیان باید هدف از خلقت انسان را برای بچه ها در طول مسیر رفت به مشهد توضیح دهند.”
-
سر منزل مقصود!
من روی شریف ترین و مقدس ترین خاک ها قرار گرفته بودم و باید مرور مباحث عقیدتی را با بچهها ی خونگرم خرمشهر میداشتم… “یاریِ امام عصر! چرا و چگونه؟”
-
ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی!
نگاهشان که میکردم، برخی انس و الفت آشنائیشان به چشم میآمد و برخی هم خجلت و سربهزیری اولینباریشان. اما همه، مسیر انتخابیشان یکی بود. جهادی متمایز در آنجایی که آوازهی مقاومتش دل میبَرد از این رهیافتگان خوشبختی که انبانشان پر است از اندرزهای آقایشان.
-
من برگزیده شده بودم!
بعد از گذشتِ هفت سال، همچنان آن روزِ بارانی و لذت هدیهی امام رئوف را به یاد دارم. اولین سفری بودکه تنهایی (بدون خانواده) جایی میرفتم.
-
مکبّر ناوارد
با شروع نماز ظهر آرامش و سکوتی سوله ی گرم و پر همهمه رو فراگرفت.
-
مصاحبه به سبک جهادی
جلو رفتم و از او پرسیدم: “کجا مصاحبه می کنند؟” به در بسته ای اشاره کرد. در زدم و جواب شنیدم: “بفرمایید!”. در را که باز کردم چشمم به خانم خنده رویی افتاد که جلویشان دختر خانمی -تقریبا همسن خودم- نشسته بود.
-
گمشده کیست؟
خدا رو شکر، صبر که تمام شد فرج می رسد…