هوایت را کرده… دل است دیگر! راه فراری ندارد از یادِ محبوب. غریب که میشود هوس معشوق به سرش میزند… و من اینجا نقش دلتنگی میزنم برای تو! ورود به حریمِ دارالامانت، انبساطِ خاطرِ سبزی در وجودم بهپا میکند. مقابل آستانِ نورانیات روحم صیقل مییابد از آلودگیها و روحم کمی از تعلقات فاصله میگیرد. اذن دخول میخوانم به امیدِ قطره اشکی! سر بر آستانت میسایم… کبوترانت گردِ گنبدت عاشقانه به پرواز در میآیند… کاش کبوترِ حرمت بودم! و کاش در حرمت بودم و لحظاتِ شیرینِ “بودن” را از نزدیکِ برجِ کبوتر نشان نورانیات درک میکردم. اما اکنون، حرمت در قلبِ غبارگرفتهام جا خوش کرده! امامِ رئوف از دور سلام…
-
۱۱ مرداد ۱۳۹۶
ورود به حریمِ دارالامانت، انبساطِ خاطرِ سبزی در وجودم بهپا میکند.