از بین ۱۱ نفر دانش آموزان گروهم، ۷ نفرشان مشهد اولی بودند. برای بار اول میخواستند گنبد و بارگاهت را از نزدیک ببینند. من هم خودم را ما بینشان جا کرده بودم که شاید به حرمت نفسهایشان گوشه چشمی به من سرتاپا تقصیر کنی و تحفهی دندانگیری نصیبم شود. صاحبانِ دستان تهی، همراهی با دانشآموزان خرمشهری را فرصتی مغتنم میشمارند که با این پاکدلان، اندکی از زنجیرها و تعلقات دنیوی به دستِ ضامن آهو رهایی یابند. لحظه لحظهی این سفر به یادماندنی خاطره است.
…
ساعت از سه بامداد گذشته بود. همان عطر همیشگی در حرم میآمد. قول داده بودم هر دو روزی که در مشهد هستیم حتما به نمازِ جماعت صبح برسیم. بازیگوشیها و نخوابیدنهای ظهر و عصرشان بماند…
وارد حرم شدیم. برای اقامهی نماز در طول صفهای فشردهی رواق امام خمینی نشستیم. تأکید کردم بعد از نماز بلند نشوند تا خودم بیایم دنبالشان. بعد از اقامهی نماز به سمت صحن انقلاب حرکت کردیم. از کتاب “پنجره فولاد” قسمت حرم شناسی را باهم مطالعه کرده بودیم و حالا می خواستم بچهها خواندههایشان را با واقعیت، تطبیق دهند. بچهها را راهیِ خوردن آب سقاخانه کردم و خودم کنار قبر شیخ نخودکی نشستم. همه که آمدند گفتم برای حوائج تان یک یاسین قرائت کنید و به روح شیخ نخودکی تقدیم کنید… کوچکترها کمی غرولند می کردندند که خانم خوابمان میآید و … گفتم هرکس می خواهد بخواند… خودم هم شروع کردم به قرائت کردن… ریز ریز خانم هایی که کنار قبر بودند و میخواستند بلند شوند خطاب به ما میگفتند “سفید بخت شوید”! خوشحال بودم که بچهها متوجه این حرف و ربطش با یاسین برای شیخ نخودکی نمیشوند…
-
۶ مرداد ۱۳۹۶
خانم هایی که کنار قبر بودند و میخواستند بلند شوند خطاب به ما میگفتند “سفید بخت شوید”!