سفر بچه های خرمشهری به مشهد، با گروه جهادی سفیران کوثر نور ، لحظه لحظه اش خاطره انگیز و لذت بخش بود. یادم نمی رود که با چه ذوق و شوقی چاپ روی پارچه را یاد گرفتم و روی مقنعه ای که گروه جهادی به من هدیه داده بود، با دست های خودم ، یک ترمه ی زیبا چاپ زدم .
با همین مقنعه های آبی بود که همگی یک دست و خالص به زیارت امام مهربانی ها رفتیم. اولین باری که چشمم به گنبد و گلدسته های نورانی حرم افتاد با خودم گفتم: “هر چقدر هم که بد شده باشم، باز هم امام رضا (ع) مهربانی می کند و پدرانه مرا به حرمش راه می دهد”.
روزهای خوبی را در کنار دوستان و مربیان جهادی سپری کردیم . یادش بخیر پارک وکیل آباد ، بازی ها و سرودهای دسته جمعی همراه با عطر و طعم چای ذغالی …
اما سخت ترین لحظه ها برای من زمانی بود که باید با ضامن آهو وداع می کردم به او گفتم که “دلم خیلی برای مشهدت تنگ می شود” و زیر لب خواندم:
قربون کبوترای حرمت امام رضا
قربون این همه لطف و کرمت امام رضا