با شروع نماز ظهر آرامش و سکوتی سوله ی گرم و پر همهمه رو فراگرفت. دو ردیف اول آقایون و پشت سرشون مربیان در کنار دانش آموزانِ خرمشهر شانه به شانه ایستاده بودند.
اون روز قرار بود چندتا از مسئولین بسیج از اردوی جهادی گروه سفیران کوثر نور بازدید کنند، وقت نماز رسیدند و به جماعت ملحق شدند.
این وسط یک هو اعتماد به نفس من تبدیل به اعتماد به سقف شد و داوطلبانه مکبر شدم. رکعت اول به سجده رسیده بود و تازه تکبیر گفتن برام جالب شده بود و من محوِ چهره ی نمازگزاران شده و فکر می کردم از این زاویه چه عکس خوبی میشه درآورد!!
جمعیت زیاد بود و تقریبا همه درگیر ذکر نماز شده بودند.
وقتی امام جماعت سر از سجده ی دومِ رکعتِ اول برداشت و می خواست قیام کنه ناگهان ذکر به حول الله و قوه… از ذهنم محو شد و هرچی به ذهنم فشار میآوردم …. (وای خدای من هیچی یادم نمیاد،حالا چی بگم). چند نفر از ردیف اول و دوم بلند شدند و من درگیر فراموشی و نگاه های سوال آمیز بچه ها و گاها خنده بعضی هاشون شده بودم. شروع کردم به الله اکبر گفتن که نگاه غضبناک یکی از مسئولان اردو بهم فهموند فقط باید ساکت باشی! خدا رو شکر یکی از مربی ها کنارم بود و بلندگو رو گرفت تا ادامه بده و من فرصتی پیدا کردم تا قبل از تمام شدن نماز یا بین جمعیت یا توی افق محو بشم و دیگه هوس مکبر شدن به سرم نزنه.
خاطرۀ یک همرزم از سفر فرهنگی_زیارتی مشهد مقدس- طرح ضامن آهو ۲۱-مرداد ۹۴
بازنشر و کپی خاطرات با اجازه کتبی از گروه جهادی سفیران کوثر نور امکان پذیر است.