صفحات باغ زندگی را که ورق بزنی… در خنکای پاییز… لابهلای برگهای زرد تقویم… به شانزدهمین صفحۀ، آخرین بخشِ، سومین فصل که رسیدی… حس غریبی در جانت میدود… گویی تمام ثانیههای این روز با تو حرفها دارند…
خوب گوش کنی، سخن از نقشآفرینیِ ثمربخشِ عنصری است که در این روز به کشف رسید!
تمام ذهنت از سؤال پرمیشود. این کدامین عنصر است که آب و باد و خاک و هوای شانزدهمین صفحۀ آخرین بخشِ سومین فصل نشان از او دارند؟
حوادث تاریخی را یک به یک مرور کن. به یک اسم میرسی:
دانشجو
باورش سخت است! هر چه هم فکرکنی نمیرسی به جواب. به اینکه چرا چهار عنصر اصلی حیات ،از او سخن می گویند!؟
چشمت که به لالهای بیفتد، چراغی در ذهنت روشن می شود: دانشجوی شهید!
پژواکِ صدای پیر و مراد مکتبت را بازمیشنوی:
“هنگامی که به نام دانشجوی شهید میرسیم، این یقین در ما پدید میآید که پذیرش شهادت و اقدام به جهادی که بدان منتهی شده، از سر خودآگاهی و با ارادۀ روشنبینانه بودهاست؛ و این خود، ارزش عمل را مضاعف می کند، و بدین دلیل است که دانشجویان شهید، که در شمار سرآمدان ایمان و ایثار آگاهانه بودهاند، ستارگان همیشه درخشانی هستند که هر جویای حقیقت، میتواند راه خویش را با آنان بیابد.”
امروز را روز تو نامیدهاند… تا فراموش نکنی… که چراغها برای تو روشن ماندهاند… و راه را نمایان میکنند… تا قدم برداری… در راه انجام تکلیفی که به گردن داری…
و راستی تو میدانی تکلیف چیست؟
-
۱۵ آذر ۱۳۹۵
تمام ذهنت از سؤال پرمیشود. این کدامین عنصر است که آب و باد و خاک و هوای شانزدهمین صفحۀ آخرین بخشِ سومین فصل نشان از او دارند؟
حوادث تاریخی را یک به یک مرور کن. به یک اسم میرسی:
دانشجو