چقدر سخت از آنهایی سخن بگویی که ندیده ای ولی راهشان در تاریخ چراغی بوده به دست ما که اگر نبودند این انقلاب شاید….. به جمعه ای می اندیشم که شما رفتید,که پر کشیدید ,که در خاک و خون غلتیدید که ما…. بر مزار کدام یک از شما باید اشک ریخت و گفت انقلابی که بعد از تو پیروز شد شاید با خون تو بود که حرکت کرد به سمت پیروزی,اصلا مزارتان کجاست تا بالای سرتان بنشینم و بگویم انقلاب در جاده ای افتاد که شاید اگر نبودی…..
باید بر دستانت بوسه زنم و بگویم شما که زنده تر از من هستید و میبینید من نفس میکشم در هوایی که نفس شما دیگر نیست و نمیدانم راهم را تا بدین لحظه درست امده ام یا …. باید بالای مزارتان گریه کنم و بگویم جمعه هایی هست اینجا که دیگر سیاه نیست و من نمیدانم که ایا هنوز هم ما پشت سر شما حرکت میکنیم یا … باید بالای سرتان گریه کنم و بگویم دستم را بگیرید و بگویید ایا لایق هستم اصلا که دستم را بگیرید یا … امروز به آن جمعه ی سیاه فکر میکنم و با خودم میگویم من ،در این برهه از زمان ،ایا میتوانم پاسداری کنم از خون شما ….