هفده سال از آغاز هشتمین دوران امامت می گذشت که مأمون عباسی به خلافت رسید.
علی بن موسی(ع) در مدینه به رشد علمی و معنوی علاقهمندان اهتمام می ورزید و با نفوذ پایگاه عقیدتی و مکتبشان به نقاط دیگر عدۀ کثیری با امام همدل شدهبودند. جهان اسلام نیزشاهد قیامهایی بود که می توانست برای دستگاه خلافت نگران کننده باشد. خلیفه وقت دیگر نمی توانست نسبت به اقامت امام در مدینه و ارتباط با فعالان مذهبی و سیاسی بیتفاوت بماند. پس مصمم شد امام رضا(ع) را به مرو (مقر حکومتش) بیاورد تا با آن حضرت طرح دوستی و محبت ریزد و ضمن استفاده از موقعیت علمی و اجتماعی آن فروغ امامت، ارتباطات و فعالیتهای ایشان را زیر نظر داشته باشد.
در پی اصرارهای زیاد اطرافیان و قبول نکردن خلافت از جانب امام رضا (ع)، ایشان مجبور به قبول ولایتعهدی از سوی مأمون شدند و پس از رفتن به مکه و انجام مناسک حج رهسپار مرو گشتند.
در راه، با وجود حفاظت ویژه ماموران عباسی، مردم به دیدار حضرت آمده و مشکلات خود را مطرح میکردند.
کجاوه امام رضا (ع) وارد نیشابور شد و در حال عبور از بازار بود که دو نفر جلو آمدند و به امام عرض کردند: «ای امام و فرزند امامان! ای سلالۀ پاک فاطمه زهرا(س) و ای چکیده پرثمر نبوت! به حق پدران گرامیت، صورت مبارک و پر نور خود را به ما بنمایان و حدیثی از جد بزرگوارت را برای ما بگو!»
امام دستور داد کجاوه را متوقف کنند. سپس سایبان را کنار زد و چشم مسلمانان به جمال نورانیش منور شد.
مردم همه روی پا ایستادند. صدای گریه از هر سو بلند میشد و اشک شوق از دیدهها فرومیریخت. گروهی خود را به خاک میافکندند، عدهای افسار مرکبش را بوسه میزدند یا گردن می کشیدند تا صورت مبارک امام را ببینند. ازدحام و غوغا تا ظهر طول کشید و مردم همچون سیل اشک می ریختند تا سرانجام، بزرگان قوم فریاد زدند: « ای مردم! گوش فرا دهید و فرزند رسول خدا را آزار ندهید، که این کار آزار رسول خداست.»
مردم ساکت شدند. بیست و چهار هزار قلم و دوات آماده شد تا حدیث امام را بنویسند. این حدیث شریف بعدها به «حدیث سلسله الذهب» (زنجیرۀ طلا) معروف شد.
امام رضا (ع) چنین آغاز کرد : «پدرم، موسی بن جعفرالکاظم، برای من روایت کرد از قول پدرش، جعفر بن محمد الصادق، از قول پدرش، محمد بن الباقر، از قول پدرش، علی بن الحسین زین العابدین، از قول پدرش، حسین بن علی که در سرزمین کربلا شهید شد، از قول پدرش، امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب که درکوفه شهید شد، از قول برادر و پسر عمویش، محمد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، از قول جبرئیل، که خداوند فرمود کَلِمَهُ لا إلهَ إلّا اللّهُ حِصنی فَمَن دَخَلَ حِصنی اَمِنَ مِن عَذابی.» کلمه توحید (لا اله الا الله) دژ و حصار محکم من (خدا) است. هر کس آن را بگوید، داخل حصار من شده و هر کس داخل قلعه و حصار من شود، از عذاب من در امان است.
علی بن موسی (ع) فرمود: «آری، خداوند راست فرمود و جبرئیل و رسول خدا و ائمه اطهار(ع) همه راست گفتهاند.»
کجاوه به راه افتاد. امام اشاره کرد کجاوه را نگه دارند و افزود :«بِشُروطِها وَ أنَا مِن شُروطِها» این شروطی دارد، و من یکی از آن شرطها هستم.
حدود سه سال از آمدن امام به مرو میگذشت. عباسیان در بغداد شورش کردند و تصمیم مأمون برای حضور در این شهر، سبب شد تا اطرافیان این خلیفه به وی هشدار دهند که در نبود وی و حضور ولیعهد ـ علی بن موسی(ع)ـ کار حکومت به مشکل برخواهد خورد و به همین بهانه، مأمون، با ریختن زهر در جان ولیعهدش، هشتمین امام شیعیان را به شهادت رساند.
پس از شهادت امام رضا (ع) در سال ۲۰۳قمری، بدن شریفشان در طوسِ خراسان به خاک سپردهشد. تشییع جنازۀ حضرت به حدی پرشور بود که تا آن زمان سابقه نداشت؛ طوریکه از همۀ اقشار در این مراسم حضور داشتند.
و طوس سالهاست میزبان صدها هزار زیارتگری شده که مریدوار گرد آستان حضرتش میگردند؛ حال آنکه هیچ نشانی از خلافت پهناور مأمون در آن دیار وجود ندارد.