سامرا !
نامی است که با نام تو و نام پدر تو سرشته شده. پس شرافتی هم اگر دارد، از فیض حضورتوست.
شهری که قرار بود دورت کند از دلها و افکار… اما چه میدانست که انوار عالمتاب آخرین منجی از خانۀ روشن تو جهان را درمی نوردد!
علم الهیت از همان دوران کودکی حیرت برانگیخت از آدمیان! پس در جوانی به کسوت امامت درآمدی تا جامعهای را مژده دهی که خداوند اهلش را تنها نخواهدگذاشت. و اطمینان دهی که بعد از تو چنگهایمان خالی از ریسمان نخواهدماند.
چقدر سختی به جان مبارک خریدی تا با وجود تقیه و فشار حاکمان وخلفای عباسی، جان دوستداران خود را با انوار تابناک تشیع ناب محمدی جلا دهی. و چه شکنجهها که روح عزیزت را آزرد اما همانگونه که فرموده بودی “ما آمدهایم تا معارف عمیق الهی را درک کنیم و ما بیهوده آفریده نشدهایم.”
امامم! چقدر زلال وجودت جهان شمول بود که شاهدختی جان تشنۀ حقیقت را از روم به سوی راه و مرامت کشاند. کشاند تا حامل فرزندی بشود که آرزوی تمام پیامبران و آزادگان جهان بود.
آخر اما، معتمد عباسیها را کور کرد آوار این همه انوار! و چه سادهلوحانه اندیشیدند که زهر را توان خاموشی آفتاب است!
سلام بر تو و بر پدران تو…
در همۀ زمانها و تمام مکانها…