روضه هایت چنان طراوتی در جانم میدواند که گویی از ابتدای خلقتم عشقی را در وجودم به ودیعه نهاده ای پر از حرارت و جوش و خروش! بی تاب می شوم برای کودکان ِ بی سرپناهت که دلی پراضطراب را در کنار غم و اندوهِ فراقِ تو با خود از کربلا سوغات می برند! و قسی القلبهای پر کینه از عدالتِ علی ع! با تازیانه هایی پر قصه که زخم می زند بر جسمِ نحیف پر غصه شان! و عمه ای که در پی کودکانِ یتیم، این تازیانه های پر قصه را به جان می خرد!
این مثنویِ غم پر واهمه را در ظرفِ روح مان چگونه بگنجانیم که قالب تهی نکنیم!
راز دل آرام و سر پرتلاطمِ زینب، در وصیتهای شماست به خواهر! که غم فراقت -نه به این زودی- خواهر را از پای در نمی آورد…
(( خواهرم از خدا بترس و شکیبایى و بردبارى پیشه کن و بدان که اهل زمین مى میرند و اهل آسمان هم باقى نمى مانند و همه چیز و همه کس نابود مى شود… مگر خـداى که به قدرت لایزال خود مخلوق را آفریده و برانگیخته مى شوند و به سوى او باز مى گردند و او تنها فرد واحد و بى همتائى است که مرگ ندارد، جد و پدر و مادرم از مـن بهتـر بودند و رفتند و رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم براى من و هر مسلمان دیگرى الگو و اسوه است، و بدینگونه او را دلدارى مى داد و به او فرمود: خواهرم ترا سوگند مى دهم و باید قسم مرا تحقق بخشى که وقتى من به شهادت رسیدم گریبان چاک نزنى و رخ نخراشى و صدا را به گریه و ناله بلند نکنى . ))