◼️◾️▪️◾️◼️◼️◾️▪️◾️◼️◼️◾️▪️◾️◼️◼️◾️▪️◾️◼️◼️◾️▪️◾️◼️◼️◾️▪️◾️◼️
پسری در برابر دیدگان پدر راه می رود و تا می تواند از او نگاه می خرد! علیِ اکبرِ بیست و هفت ساله ی زمینِ کرب و بلا عزم میدان کرده برای امام غریبش! ایمانی ریشه دار و اراده ای راسخ دارد برای دفاع از حریمِ حسینی! شجاعت بی بدیلش ارثی است از پدران بزرگوارش! صولت حیدری اش در می نوردد زمین کربلا را! به ناگاه زنان و بچه ها دورش جمع می شوند و اظهار می دارند: »اِرحَم غُربَتَنا لا طاقَهَ لَنا علی فراقِک» به غربت ما رحم کن علی جان که ما را بر فراق تو طاقت نیست.آب دیدگان زنان و کودکان و امامش می شود بدرقه ی راهش…
به میدان می رود. … .برای تجدید قوا بازمی گردد. تشنگی امانش را ربوده. به پدر پناهنده می شود.عقیقِ پدر مرهمی می شود بر کام خشکیده ی پسر جوانش! و باز به میدان رهسپار تا اینکه… پدری بالای بالین پسری بوسعت دشت کربلا…! شاید یاد می آورد جملات پسر را…! ما را که بر حقیم چه باک از مرگ!
“انا لله و انا الیه راجعون و الحمدلله رب العالمین…به ناگاهی این کلام…که علی اکبر اسب پیش راند، در کنار پدر … جانم فدایتان پدر جان! و هر چه خیر از آن تان، چرا استرجاع؟
و حسین که هر چه مهربانی در نگاهش ریخت… و ما منتظر برای پاسخ.. لحظه ای خواب مرا در ربود… دیدم ک این قوم روانند و مرگ در پی ایشان.. دانستم که ایام ما باشد و احوالمان…
…هر بلا دور از جانتان پدر جان!ما را که بر حقیم چه باک از مرگ…هر چه لبخند بر چهره ی حسین نشست… نیکوترین جزاها و خیرترین عاقبت ها برایت پسرم… قسم به او که مبدأ و معاد اوست، چنین است…”۱
۱-فصل لیلایی شیداها. صفحات ۵۶و۵۷٫